هنر و ادبيات

آنگاه آزادی

خرداد ۲۶, ۱۳۸۲

آن گاه آزادی آن گاه که فریادهای تو آسمان را می خراشد آن گاه که طنین صدای خشم تو شبها را می لرزاند آن گاه که دیو خویان سرت را به دیوار می کوبند و خون پاکت را به سنگفرش خیابانها می ریزند آن گاه که رهگذران گریان تنها نظاره گرند آن گاه که فریاد…

اصغری

شهریور ۷, ۱۳۸۱
اصغری

از شب عید روی طاقچه مانده است. یک ماهی قرمز کوچولو با چند بال در اطراف که مدام تکانشان می دهد. جایش را کمی بزرگتر کردم اما همش تو فکرش هستم. ایکاش می دانستم که چه احساسی دارد. وقتی مرا می بیند، پیش می آید و هی اینطرف و آنطرف می رود. بقول معروف دم…