شب گذشته بطور اتفاقی فیلم ایرانی-آمریکایی را از کانال پی بی اس دیدم. چندین بار تعریف و تبلیغ آنان را توسط دوستانی در دنیای مجازی دیده بودم. وقتی فیلم به آخر رسید، حسی عجیب به من دست داد. صحنه های پلو و خورشت و ته دیگ و قیافه های انسانهای خوشبخت در فیلم با لبخند رضایت بر چهره، قرابتی با آنجه که در سرزمین ما در حال گذر است، نداشت. شاید منظور سازنده فیلم هم تنها نشان دادن این انسانها در اینسوی آبها بود. اما آنجا که آن خانم از تکان خوردن تمام استخوانها و عضلات قلبش برای ایران و آن آب و خاک صحبت می کند، دیگر موضوع تغییر می کند. دیگر نمی توان خود را گول زد و این فیلم را با شرکت انسانهایی آبستره و بدون گذشته و ریشه در آن سرزمین نگاه کرد.
فیلم آمیزه ای از نمایش افراد موفق ایرانی ساکن آمریکا با طعم زعفران و عطر برنج باسماتی و ته دیگ است. کمدینی که در باره دکتر و وکیل بودن ایرانیان شوخی می کند اما از جمع آوری پول برای لابی رژیم در آمریکا سخن نمی گوید. معاون وزیری که از پیشبرد سیاست مماشات در پست مشاور وزیر خارجه اش حرفی به میان نمی آورد اما فیلم سوگند خوردنش به همراه خانواده را با اشک شوق به نمایش گذاشته می شود. شهردار سابق بورلی هیلز از فتوحات خود می گوید، اما از قصد خود برای اجرای سخنرانی مشترک با امیر احمدی لام تا کام سکوت می کند. بقیه هم انسانهای خوشبختی هستند که در نوستالوژی دوران شیرین گذشته گاهگداری اشکی به حسرت می چکانند. آن دیگری از طعم فسنجان مخلوط با مخلفات به جا مانده از روز شکرگذاری، تلفیقی از دو فرهنگ متفاوت، سخن می گوید. پدیده بینظیر وسعادتی که نصیب ایرانیان مقیم آمریکا شده است.
در سراسر فیلم سخنی از آنچه که در آن سوی آبها در جریان است، نمی رود. کسی در فیلم از جهنمی که ۷۰ میلیون انسان ایرانی در آن در حال جلز و ولز هستند، همان ایرانی که استخوانهای اینان را در این سوی آبها برایش می لرزد، زبان نمی گشاید.
یک ایرانی خوب در این فیلم آنست که به پست و مقام و مدارک والا در آمریکا دست یافته باشد. نه آنکس که برای آزادی میهنش از شر دیکتاتوری مذهبی کاری کرده است. اصلا سخنی از نبود آزادی در ایران نیست و بنابراین صحبت از انسانهای متلاطم و کوشا در این سوی آبها که از مال و همه چیز خود می گذرند تا کمکی برای خلاصی ایرانی های آنسوی آبها باشند، اساسا حرفی نامربوط است. انسان والا در این فیلم کسی است که نشان داده است در این مملکت غریب، توانسته گلیم خود را از آب بیرون بکشد و به مال و منال و مدارج علمی رسیده باشد.
سازندگان این فیلم که سعی در جلوه دادن کارشان به عنوان یک مستند هستند، به مانند آن لابی دیگر در واشنگتن تلاش کرده اند که برگزیدگان موفق جامعه ایرانی را به آمریکاییان معرفی کند. لابد در فیلم بعدی مانند آن لابی دیگر که رقیب نایاک است، خواستار برداشته شدن تحریمها و بازگشایی دفتر منافع آمریکا در تهران برای تسهیلات ویزایی خواهد شد. اما فعلا تا آنموقع قورمه سبزی و ته دیگ و عطر زعفران برای آمریکاییان به منظور شناخت از تمدن کهن و آریایی مان کافی است.
به نظر من که افتضاح بود. اولاً جز یکی دو مورد بقیه کسانی که در این برنامه دُرافشانی میکردند را اصلاً نمیتوان موفق محسوب کرد. اینهمه پزشک و وکیل و مهندس و استاد دانشگاه ایرانی در بالاترین سطوح حرفهای در آمریکا هستند آنوقت در این برنامه مصاحبه شوندگان عبارت بودند از یک بستنی فروش (با موهای ژولیده و صورت اصلاح نکرده)، یک ضعیفه لچک به سر، یک دلقک بی مزه و مقادیری خاله خانباجی شلهزرد پز که حداکثر درک آنها از ایرانی بودن تعریف از مزه تهدیگ و قورمه سبزی و کباب کوبیده دومتری بود. فاجعه آنجا به نهایت رسید که این نوابغ لسآنجلسی که سالیان دراز در ینگه دنیا لنگر انداخته بودند و از تمام مواهب و حقوق انسانی که در ایران از آنها دریغ شده بود در آمریکا برخوردار شده بودند دائم بر ایرانی بودن و نه امریکایی بودن خود اصرار میکردند (ظاهرا مغز کوچک اینها ظرفیت همزمان ایرانی و آمریکایی بودن را ندارد.) و از کنار سواحل زیبای اقیانوس ارام در فراق جویبارهای کثیف و پر از زباله دربند و دارآباد که بوی فاضلاب میدهند غرلسرایی نوستالژیک میکردند. وقتی هم که در ارتباط با زبان فارسی و انگلیسی و ترجیح یکی بر یکی دیگر ابراز فضل میکردند من از ایرانی بودن خودم خجالت کشیدم.